امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

امیرحسین

آتلیه3 بخش دوم

سری دوم عکسهای امیرحسین که خودمون تو خونه با فیگورهای مثلا آتلیه ای گرفتیم در ادامه مطلب هست. من خودم یسری از این عکس ها را انتخاب کردم و روش با فوتو شاپ کار کردم. البته خیلی بلد نبودم منتهی با کمک اینترنت تونستم یادبگیرم. سری بعد این عکسها را منتشر می کنیم. برای بقیه عکسها بفرمایید ادامه مطلب... ...
31 خرداد 1392

آتلیه3 عکسهای کارشده توسط مادرخانومی

پس از گذشت دو هفته از آتلیه خانگی خودمان، به صورت  شبانه روزی در تمام اوقات که پسر گلمون خواب بود  و گاهی تا نیمه های شب پای کامپیوتر نشستم و با فتو شاپ و به کمک اینترنت عکسها رو اصلاح و طراحی کردم. برای مشاهده عکسهای اتلیه ی مادرخانومی امیرحسین بفرمایید به ادامه مطلب مراجعه فرمایید. مهندس کوچولوی متفکر: تو این عکس پایینی کاغذ دیواری پشتشو اصلاح و حذف کردم/ اینجا در این 2 عکس مرز بین دیوار و زمین را برداشتم!   ...
30 خرداد 1392

باز دندون! هورا!!!

سه روز عید اول شعبان امیرحسین سه تا دندون در آورد! با این اوصاف تا الان 6 تا مرواید در آورده! دو تا پایین چهارتا بالا. اینم عکسی که بابا با هزار زحمت از پسر بلاش گرفت. نمیذاره که. همش جنب و جوش داره! ...
28 خرداد 1392

دردانه

و حسین (علیه السلام) به دنیا آمد. این دردانه خداوند، و بهانه آمرزش و رستگاری خلایق.  خدایا آبروی ما این محبت است و سندش این دردانه ما! خودت ما را به حسین ببخش. ...
22 خرداد 1392

آتلیه3 بخش اول

و ما امروز بالاخره توانستیم پدر و پسر را راضی کنیم تا یک آتلیه در منزل راه بیندازیم.بماند که دیروز کلی مبل ها را جابجا کردیم و جایگاه برای عکاسی آماده کردیم و در آخرین لحظه هر چی گشتیم دوربینمونو پیدا نکردیم. به خاطر همین از خاله ای دوربین قرض کردیم!(البته امروز دوربین پیدا شد!توی زمین بازی امیرحسین بود) آتلیه در دو بازه زمانی بعد از ظهر و شب برگزار شد! من کلی عکس از توی اینترنت پیدا کرده بودم و از اونها هی مدل میدادم. البته آخرش هم پدر و هم پسر هر دو شون کلافه شده بودن! برای مشاهده تصاویر بخش اول بفرمایید ادامه مطلب... راستی عیدتونم مبارک. ...
17 خرداد 1392

آب خوش!

چند ماهیست که کاملا درگیر آخرین امتحان من بودیم/ امتحان جامع( پايان دوره دكترا). واقعا دشوار ترین و پر استرس ترین امتحانی بودکه در این بیست و خرده ای سال تحصیلم داده ام. سه روز پیایپی هر روز دو درس به فاصله دو ساعت هر درس هم خودش دنیاییست. حالا اگر رشته هم مثل رشته ما(مكانيك) به همه چیز ربط داشته باشد دیگر واویلاست!  پشه که از کنار گوشم رد میشد به فکر فرو می رفتم. معادلات حاکم بر پرواز این پشه چیه؟ شرایط مرزیش چیه؟نکنه این یه سوال امتحان جامع باشه!يا  یک روز  بعد از ظهر در دفترم با چندتا از شاگردام داشتیم نسکافه میخوردیم. شاگردم نسکافه را که ریخت توی آبجوش رفتم تو بهر قانون فیک! و پخش ذرات و نفوذ و... شروع کرد به هم زدن کرد ...
8 خرداد 1392

اولین روز پدر من

امسال اولین سالیه که من پدر شدم و خدا را بابت این لطف بزرگی که به من و خانواده ام کرده شکر گزارم. امسال همسربانو و امیرحسین حسابی منو غافلگیر کردن. اونها برای من یه کادو جالب و خارج از تصورم خریدن! یک عدد گوشی تلفن همراه گالکسی ACE دو سیم کارته! دیروز مامان امیرحسین بعد از ظهر  توی سینی چایی که اورده بود وسط دوتا استکان چای جعبه گوشی را هم گذاشته بود و حسابی من را غافلگیر کرد. در همین جا از زحمت خاله ای و بابابزرگ امیرحسین که رفتن بازار و این گوشی را خریدن هم تشکر و قدر دانی میکنم. اینم یکی از عکسهایی که با کادو روز پدر از امیرحسین انداختم(مثلا فیگور گرفته) روز پدر را هم بهم همه باباهای عزیز خصوصا پدر دوست داشتنی و مهربون خو...
3 خرداد 1392

افتخار

به بهانه میلاد امام جواد _علیه السلام یاد خاطره ای از مشهد افتادم. امیرحسین بغلمه. توی رواق دار الزهد. به سمت نزدیک ترین جا به مضجع شریف آقا میرم. با امیرحسین ابتدا سلام میدیم. و بعد میریم کنار دیوار می ایستم. این اوین باریه که احساس می کنیم دست خالی نیومدم! گرچه دفعه قبل که با آقا عهد بستم گناه نکنم اما بازم کوله ی گناهام و قصوراتم رو ی زمین میکشه. اما شرمنده نیستم! به آقا عرض ادب می کنم و میگم! آقا جان این پسرکمه که از شما متوسل به خدا شده بودم. ممنونم آقا. اسمشم به نام جد بزرگوارتون "حسین" گذاشتیم. بغضم می ترکه... ...
1 خرداد 1392

بوستان نهج البلاغه

دیشب تولد عمه جونی امیرحسین بود. بعد از مدتهاو دیگه بی دغدغه درس و امتحان بابایی همه با هم رفتیم بوستان نهج البلاغه2 و اونجا دور هم جشن گرفتیم.  بعدشم با نی نی هامون رفتیم کالسکه سواری. خیلی با صفا بود و زیبا. کلی شاد شدیم. امروز هم بابایی که از سر کار اومد پیشنهاد داد تا بریم همون جای دیشبی. بعد از نماز مغرب و عشا با مادری سه تایی رفتیم اونجا. خیلی خلوت بود و البته خنک و باد هم میومد. به خاطر همین امیرحسین تیپ زمستونی زده بود. در حال گشت در کوچه باغ بوستان بودیم که ناگهان رگبار شدیدی شروع به باریدن گرفت و ماهم مثل موش آبکشیده شدیم تا خودمون را به یک آلاچیق رسوندیم. البته بابایی کاپشنشو انداخت روی کالسکه و خدارو شکر امیرحسین خیس نشد. خ...
1 خرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد